دختری که خودش را گم کرد
امشب حرصي ام
تو اين چند وقت به اين باور رسيدم كه ٩٥٪ اخلاق ها و رفتارهامون اكتسابي!
قواعد بازي رو كه ياد بگيري نه دلت ميگيره نه مي شكنه نه نااميد ميشي و نه حتي زيادي خوشحال ميشي!
ادم ميتونه به همه چيز عادت بده خودش و... عادت به گذشت به بخشيدن به فراموش كردن و حتي متضاد اينها!
در من اتفاق افتاده كه ميگم البته هنوز اول راهمو به طور كامل اشنا نيستم به قواعد بازي!
گاهي مث امشب كم ميارم و دلم ميخاد برم اين سري ادمهاي زبون نفهمي كه دور و برم و گرفتن ريز ريز كنم اما تو دلم ميگم اينم بخشي از اين بازي و باس جاي حرص خوردن ازش لذت ببرم و مرحله رو رد كنم فقط!
نشيب هاي هفته ي گذشته
تو هفته ي گذشته دو تا اتفاق بد افتاد كه به نظرم با موفقيت تونستم ردشون كنم.
در مورد اتفاق اول كاري كه تونستم بكنم اين بود كه حرفها رو در دلم نگه دارم و ﺍﺩﻣﻬﺎ و اشتباهاتشون رو به حال خودشون بزارم!
به فاجعه رخ داده شده فكر نكردم و خودم رو نخوردم تا حد مرگ. ياد گرفتم كه بگذرم از ادمهايي كه جز دردسر براي من چيزي ندارند هر چند كه خيلي سخته!
مورد دومي هم كه پيش أمده و حالا حالا ها بايد باهاش دسته و پنجه نرم كنم اينه كه بايد حضور يك سري از ﺍﺩﻣﻬﺎ رو در زندگيم بپذيرم و با بودنشون كنار بيام! هر چند كه اين أدما خيلي در حقم ظلم كردند، تهمت زدند، كار شكني كردند و ... اما چاره اي نيست. در برخورد اول ب خودم مسلط شدم و كار فير عقلاني نكردم!!! اميدوارم تا اخرش بتونم منطقي حل كنم اين مسيله رو!
بين سالهاي ٢٠١٠-٢٠١١ و ٢٠١٢
اما گاهي هم مث امروز صبح دلم ميخاست برم به گذشته! روزهاي بودنم با عارفه و سجاد! نگار و زهرا! تهران! شادي! حتي شايان!
دلم براي لإله تنگ شده! البته اين يك مورد رو نبايد ميشد چون لإله واقعا ادم بي خودي بود!
دلم حتي براي قبل ترها هم تنگ شده! براي يك دوره خاص زندگيم با مهديه! حتي ديگه اسمشم برام نا اشناست اما بدجوري تنگ شده!
بيشترين دلتنگيم براي حس هاي اون موقع ست! دقيقا ٥ يا ٦ سال پيش! حس هاي نابي كه فقط براي همون موقع بود و موند!
كم كم دارم فراموششون مي كنم ... بخش غم انگيز ماجرا اينجاست!
يك سري ديوانگي هاي مخصوص به خودم رو دارم كه به شدت نادره...
بعد ي وقتايي يه جاهايي ادمهايي رو ميبينم كه در موقعيت مشابه نرمال عمل مي كنند !!! غبطه ميخورم مثل خررر!
كاش من هم نرمال بودم!
فرداي روز حادثه
و پست هاي منفيم معنيش اين نيست كه من هميشه فارم غمه
نه!
چون ادم بروز دادن تو دنياي واقعي نيستم ميام اينجا كه يكم تخليه شم
البته دارم رو خودم كار مي كنم كه اينجام بروز ندم! كه زمان بر هست! نوشتن تا حدودي ادم رو خالي مي كنه!
امروز حالم بهتره ، كمي تا قسمتي منگ هستم ... ديشب ٢ ساعت هم نتونستم بخابم
يك شب مزخرف ديگر!
هفته ي پيش از پستي بلندي اي زندگي گفتم و خيلي ام خوشحال بودم ازشون
اما امشب از خالي بودن پشتم و از تنها بودنم دو ساعت عر زدم! و اينكه كاش پدري داشتم كه حقمو ميگرفت!
وقتي اطرافيانت ببينن كه تنهايي بيشتر هار يا حار ميشن و بت حمله مي كنن
ادم بي عرضه اي هم مث من كه نمي تونه از خودش دفاع كنه بيشتر مورد حملات و ..، قرار ميگيره
مث اين احمق ها از خدا خواستم كه خودش جوابشونو بده
فوت هادي پاكزاد
ماشالا قربونش برم زندگي هر روز به طريقي داره حال من و حسابي ميگيره.
نميدونم دارم كار درستي مي كنم يا نه؟! در برابر تمام اتفاقات فقط سكوت ميكنم
ظهر خيلي ناراحت بودم خيليييي! چرا من؟ چرا من بايد اين همه تو اين شرايط قرار بگيرم؟ حتي نميدونم چه عكس العملي بايد از خودم نشون بدم.اين بخشش از همه اش بدتره! براي اينكه اوضاع بدتر نشه فعلا هيچ كاري جز سكوت نمي كنم.
البته يه چيزي و بايد اعتراف كنم! تو سختي هاس كه ادم ها بزرگ ميشن! با ارزش ميشن ! و من اين بزرگ شدن رو هر چند با سرعت لاك پشتي اما دارم طي مي كنم! خوشحالم!
تحولات دروني
هميشه سعي كردم روي ابعاد منفي شخصيتم كار كنم
قدم اول اين بود كه قبول كنم من هم ضعف هايي دارم و پنهانشون نكردم
مثلا هر جا حرف از حسادت ميشد من بدون ترس ميگفتم كه ادم حسودي هستم و ناراحتم از اين أخلاقم
بعد از گذشت ٨،٩ سال من تونستم اين خصلت رو در خودم به زير حد معمول برسونم!
ادم هميشه نياز داره كه خودش رو وارسي كنه! ميخام رو خودم كار كنم و كينه رو كنار بزارم و راحت ببخشم. بايد روزي برسه كه حتي ناراحت نشم از أدما و ببخشمشون! واقعا ادم بخشنده اي نيستم:|